صفحه شخصی مهدی ناظمی   
 
نام و نام خانوادگی: مهدی ناظمی
استان: تهران - شهرستان: شهریار
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  محاسب - ناظر -دانشجوی کارشناسی ارشد سازه
شماره نظام مهندسی:  10-0-3-44901
تاریخ عضویت:  1389/01/06
 روزنوشت ها    
 

 نی نی های کوچولو موچولو بخش عمومی

17

شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 11:39  
 نظرات    
 
سایه ذاکری 19:37 شنبه 28 خرداد 1390
10
 سایه ذاکری
وای چشای چندتاشون مثل تیله می مونه
مهدی ناظمی 06:48 یکشنبه 29 خرداد 1390
10
 مهدی ناظمی
خانم ذاکری:
اگه منظورتون عکس اولی هست که کلا خودش شبیه تیله میمونه
سرور بی تقصیر 08:32 یکشنبه 29 خرداد 1390
7
 سرور بی تقصیر
خیلی قشنگند
نازنین دانشمند 09:34 یکشنبه 29 خرداد 1390
5
 نازنین  دانشمند
من اصلا از بچه خوشم نمی یاد حتی اگر خیلی خوشگل باشند فکر کنم تو بغل مادراشون بمونن بهتر باشه
زهرا نقیبی 10:14 یکشنبه 29 خرداد 1390
6
 زهرا نقیبی
خیلی جالب بود .مخصوصا اون ساندویچه
مینا واصفی 17:12 یکشنبه 29 خرداد 1390
8
 مینا واصفی
ای بابا چیزی که زیاده بچه بامزه . این که دیگه جالبی نداره
علیرضا احمدی 17:36 یکشنبه 29 خرداد 1390
7
 علیرضا احمدی
جالب بود ولی . . .
سعید رحیمی 20:08 یکشنبه 29 خرداد 1390
7
 سعید رحیمی
خیلی با حال بود
منصور نوری 23:09 یکشنبه 29 خرداد 1390
11
 منصور نوری
با سلام
اونایی که میگن جالب نیست خیلی بی احساسن.آخه از دنیای بچه ها زیباتر چی هست؟
مژگان فدایی 12:05 دوشنبه 30 خرداد 1390
14
 مژگان  فدایی
وای خدای من خیلی ناز بودن.دنیای بچه ها واقعا قشنگه وقشنگتر از اون نگاه های معصومانشونه.به نظرمن هر کس دنبال دیدن پاکی هست باید خیره بشه به چشمای نی نی کوچولوها,نگاهشون واقعا به آدم نشاط وآرامش میده.پنجمیت تصویر واقعا خوردنیه.
ممنون
یحیی بهمنی 16:05 دوشنبه 30 خرداد 1390
5
 یحیی  بهمنی
مرسی آقای ناظمی.
خیلی ناز و بامزه بودن.
یحیی بهمنی 16:08 دوشنبه 30 خرداد 1390
9
 یحیی  بهمنی
اون بچه‌ای که سبیل گذاشته بود، منو بیاد پیامکی انداخت که روز مرد بدستم رسید:

سلامتی پسر بچه‌های قدیم، که با ذغال واسه خودشون سیبیل میذاشتن تاشکل باباهاشون بشن -نه بچه‌های امروز که زیر ابروهاشون رو برمیدارن تا شکل ماماناشون بشن- روز مرد، به‌شما مردان قدیمی سیبیل ذغالی مبارک!!
یحیی بهمنی 16:12 دوشنبه 30 خرداد 1390
8
 یحیی  بهمنی
خانم دانشمند! نه به اون مارمولک دوستیتون! نه به این بچه گریزی‌تون!! چه جوری میشه این دوتا احساس رو باهم جمع کرد؟؟!!
مهدی ناظمی 19:13 دوشنبه 30 خرداد 1390
7
 مهدی ناظمی
جناب بهمنی یک سوال برام پیش اومده:
جسارتا شما روز نوشتها رو حفظ میکنید!!!!!؟؟
آخه کامنت تک تک دوستان و یادتونه آخریش همین نکته ایی که به خانم دانشمند گفتید!
یحیی بهمنی 12:52 سه شنبه 31 خرداد 1390
7
 یحیی  بهمنی
راستی خیلی دوست دارم بدونم احساس دوستان با دیدن اسم من چیه و چه شخصیتی تو ذهنشون میاد؟ اصلا احساسی دارین؟

اگه جواب بدین، ممنونتون میشم و در حالت‌های القاء احساس منفی سعی میکنم خودمو اصلاح کنم!
یحیی بهمنی 14:02 سه شنبه 31 خرداد 1390
6
 یحیی  بهمنی
توضیحی بر کامنت 12:52 :

قبل از پاسخ 12:52 یک کامنت مفصلی نوشتم که پاسخ سؤال آقای ناظمی بود و ظاهرا مسؤولین سایت صلاح ندیدن درجش کنن. اما کامنت 12:52 هم در پی همون جواب بود که بدون اون جواب، شاید کمی بی معنی و نامرتبط به نظر برسه! در اون کامنت برداشت خودم رو از شخصیت بعضی از دوستان فعال سایت، ذکر کرده بودم (که البته مثبت بودن).

بنده عذرخواهم. ترجیح میدادم بدون درج اون جواب، جواب 12:52 هم درج نشه!

از مسؤولین سایت هم متشکرم.
مهدی ناظمی 15:46 سه شنبه 31 خرداد 1390
7
 مهدی ناظمی
جناب بهمنی عزیززززز
من که شخصا هر وقت اسم شمارو میبینم خوشحال میشم چون معمولا کامنتهای شما مملو از طنز و زیبایی کلامی هست که من از مشهدی ها سراغ دارم.
حافظه چند گیگا بایتی شماو دید باز شما در مسایل و محیط دوستانه ایی که به وجود آورده ایید حتی اگر با انتقاد هم همراه باشه مطمئنن کسی را ناراحت نمیکنه!
راستی حالا چی شده که این سوال را پرسیدید؟
یحیی بهمنی 10:46 چهارشنبه 1 تیر 1390
8
 یحیی  بهمنی
ناظمی جان! چشماتون قشنگ می‌بینه! ممنون. دل به دل راه داره!

فقط متذکر می‌شم، اتفاقا من یکی از بدحافظه‌هام! اساسی!

امافکر کنم احساس، ‌حافظه‌ی مخصوص به خودشو داشته باشه! مثلا هر وقت پیامی از شما (جناب ناظمی) می‌بینم: اول تأییدش میکنم، بعد می‌خونمش! اسم شما منو به یاد "یک شعر نایاب" میندازه! همچنین "خاکستر" و "مواظب آتیش بودن" هم منو یاد شما میندازه!

همونطور که در کامنت 14:02 توضیح دادم، علت سؤال 12:52 من، احساسی بود که از دیدن اسم بعضی از دوستان فعال سایت در من بوجود میومد و بعضی از اونها رو نوشته بودم، اما درج نشد. دوست داشتم متقابلا، نظر بقیه رو هم راجع به خودم بدونم! همین!

بازهم مخلص همه بر و بچ باصفای سایت هستم!
بهروز نورکرمی 10:52 چهارشنبه 1 تیر 1390
4
 بهروز نورکرمی
ناز بودن مرسی.
نازنین دانشمند 14:01 پنجشنبه 2 تیر 1390
6
 نازنین  دانشمند
جناب آقای یحیی بهمنی بچه ها تازمانی که تو بغل مامانشون باشند و مامانشون یهو هوس نکنه بده که من بغلشون کنم و سر و صدا هم نکند.خوب در این حالت من دوستشون دارم.
مامولکها هم که نه سرو صدا دارند و نه مزاحم من می شوند و کلی هم فایده دارند پس بازم من مارمولکها را دوست دارم.
پس در این حالات من بچه ها و مارمولکها را دوست دارم حتی اگر هر دوشون(بچه و مارمولک) زشت باشند.
البته خطر سرو صدا و گریه کردن همیشه همراه یک بچه است.
در مجموع یه بچه را بیشتر از 3 ثانیه تحمل نمی کنم و پرتش می کنم بیرون
علیرضا احمدی 14:37 پنجشنبه 2 تیر 1390
6
 علیرضا احمدی
ای بابا این همه مهندس جمع شدن راجع به چی دارن اینقدر بحث میکنن !!!

بعضی وقتا شک می کنم . . .

نمیدونم چرا یهپست تخصصی اینقدر طرفدار نداره . . .

امیدوارم چاپ بشه این نطر
فاطمه منتظری 09:44 دوشنبه 6 تیر 1390
6
 فاطمه منتظری
فقط جای عکس بچه ایرونی خالیه . اون وقت کلکسیون کامل می شه.