صفحه شخصی مهدی ناظمی   
 
نام و نام خانوادگی: مهدی ناظمی
استان: تهران - شهرستان: شهریار
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  محاسب - ناظر -دانشجوی کارشناسی ارشد سازه
شماره نظام مهندسی:  10-0-3-44901
تاریخ عضویت:  1389/01/06
 روزنوشت ها    
 

 نغز و طنز بخش عمومی

19

منطقِ پدرو مادر از تحصیل در دانشگاه: "این همه درس خوندی، درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی‌!


باز یه سوالی مغزمو پریشون کرد چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه، ولی شنبه انقدر از جمعه دوره؟؟



عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک گِلگی داشتم از حضورتون ...
شما که زنجیر ما رو بافتی..؟
... پَه چرا پشت کوه انداختی..؟
مشکلتون دقیقاً چی بود؟
مرض داشتید این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید؟


فقط یه تهرانی می تونه از دود شهر فرار کنه تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه!


گوشیم زنگ خورد ، اسم رفیقم "رضا" افتاد
گوشی رو برداشتم ، با یه صدای خسته گفتم : سلام بی شرف
یه صدای کلفتی اومد : پدر بی شرف هستم ، بی شرف اونجا نیست؟


فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه!

هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز...

فردا یه عالمه کار داری،

قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه


کافیه یه روز اتفاقی یه جوراب سوراخ بپوشین . اگه شده اتوبان رو موکت کنن یه جوری میشه که تو مجبور شی کفشتو دربیاری


توی شهر بازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید یه دکمه ی "غلط کردم" هم بزارن

یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 14:01  
 نظرات    
 
کورش نیکزاد 18:47 یکشنبه 6 آذر 1390
2
 کورش نیکزاد
در نایلون خییییلی باحال بود مهندس
کلی خندیدم
دمت گرم
مائده علیشاهی 22:31 یکشنبه 6 آذر 1390
1
 مائده علیشاهی
با حال بود
ممنون
نازنین دانشمند 09:38 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 نازنین  دانشمند
20 بود
یحیی بهمنی 09:41 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 یحیی  بهمنی
ناظمی جان، مثل همیشه، جالب بود.
یحیی بهمنی 09:44 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 یحیی  بهمنی
راستی یه جمله دیگه در راستای کار امروز و فردا:

اگر مدیرین، کافیه کارهای امروزتون رو بزارین واسه فردا، فردا که شد می‌بینین خودبخود نصفش حل شده!!

حالا اگه گفتین: اگر کارهای امروزتون رو بزارین واسه پس فردا، چی میشه؟

و اگه به توصیه آقای ناظمی بزارین واسه دو سه هفته بعد، چی؟

(عجله نکنین! فکر کنین بعد جواب بدین!)
یحیی بهمنی 09:46 دوشنبه 7 آذر 1390
2
 یحیی  بهمنی
ضمنا آقا مهدی، شاید اون زنجیرها رو مینداخته پشت کوه تا سفینه‌تون رو باهاش بکشین بالا!! همونی که دچار حادثه شده بود!!

حالا بگو "باصدای چی"؟
علیرضا احمدی 10:06 دوشنبه 7 آذر 1390
2
 علیرضا احمدی
جالب بود مهدی
مهدی ناظمی 16:47 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 مهدی ناظمی
ممنون جناب بهمنی:
راستی چرا حرف در میارید سفینه من کی خراب شده...!!!

ضمنا خانم دانشمند چند وقتی بود نبودید گفتم نکنه بعد از اون داستان مارمولکها از من ناراحت شدید.
خدا رو شکر دوباره میبینمتون...

جناب احمدی لطف دارید
از بقیه دوستان هم ممنونم
مسعود احمدنژاد 22:40 دوشنبه 7 آذر 1390
1
 مسعود احمدنژاد
یک چیزی میگم ولی نامرده هر کی مسخرم کنه. ( به جان خودم عین واقعیته) . اون "در نایلون" واقعاً واسه من اتفاق افتاده، اون هم توی یک تاکسی که می خواستم در یک کیسه آجیل رو باز کنم، نتونستم، یک پیرمرد کنارم بود ازم گرفت و باز کرد. بعدش بلند گفت: "ما وقتی جوون بودیم با دستمون آهن پاره می کردیم، شما جوونای پر مدعا پلاستیک هم نمیتونین باز کنین" . به خدا از خجالت پیاذه شدم 2 ساعت تا خوابگاه پیاده رفتم.
مهدی ناظمی 13:48 سه شنبه 8 آذر 1390
1
 مهدی ناظمی
آقای احمد نژاد چرا خجالت میکشی.
این داستان بر سر همه اومده.
من رفتم پنیر لیقوان خریدم مزه اش خوب نبود بابام بهم گفت تو دانشگاه چی یادت دادن.
رفتم پریز و تعویض کنم برق منو گرفت مادرم همان جمله بالا رو ایضا تکرار کرد
رفتم....
رفتم....
گفتم...
خواستم...
یکبار....
نوشین عشقی 12:43 شنبه 24 دی 1390
0
 نوشین  عشقی
جالب بود